۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

شهسوار ولایت(سروده آقای جلیل احمد امیری)


شهسوار ولایت

جلوه گاه خرّم ا وصاف یزدان مرتضی ست هم نشان زنده ی خورشید قرآ ن مرتضی ست
مظهر عدل الهی در د و عالم نور ا وست آفتا ب تا بنا ک عرش عرفان مر تضی ست
از رشا د ت های ا و آیین حق شد استوار بر سپهر پیمردی مهر رخشان مرتضی ست
در نما ز عا شقی دادی زکا تی ا ز کر م بر بلندای سخاوت بام کیوا ن مرتضی ست
باب شهر علم خود خوا ند ش نبیّ کردگار وارث علم رسول و ربّ سبحان مرتضی ست
گفت پیغمبر علی با حقّ و حق هم با علی است جلوه ی رخشنده ی حق هم در اذهان مرتضی ست
خفت در آن شب به جای مصطفی در بسترش بر سریر عشق و جانبازی چو سلطان مرتضی ست
تا ا بد مستیم ا ز میخا نه ی خمّ غد یر با عث تکمیل دین و فخر ا یمان مر تضی ست
بی ولایت هیچ کس آ گه ز روح دین نشد محرم ا سرار حق در باغ فرقان مرتضی ست
ناله های جانگدازش مانده در آغوش در چاه در هوای وصل ایزد چشم نیسان مرثضی ست
در فصاحت خوشه چین او بود باغ سخن در گلستان بلاغت مرغ دستان مرتضی ست
در کلا مش جویبا ر نور جان جاری بو د آنکه می ا فشاند از لب درّ ومرجان مرتضی ست
کرده صدها فخر بر خود کعبه چون زا دگاه رونق چاک عذار بیت رحمان مرتضی ست
سر فراز خندق و بد ر حنین و خیبر است قاتل کفر ونفا ق و شرک سفیان مرتضی ست
هر ملک بوسیده بازو جبین ذو الفقار آنکه تیغش عمر شب را داده پایان مرتضی ست
ناله ها ابلیس دون زد چون علی شد شهسوار آنکه زندان جهان را کرده بستان مرتضی ست
بی بهاران امامت می فسرد آن باغ عشق آستان گلشن دین را نگهبان مرتضی ست
بسته پیمان ا خوّت با علی شاه رسل دفتر حسن وفا را حرف عنوان مرتضی ست تیر از پایش برون کردند در گلزار نور عا شق سرمست از صهبای جانان مرتضی ست
در عروجش رفت احمد تا به عرش ذوا لجلال آ نکه هم بر خوا ن قربش بوده مهمان مرتضی ست
غرق حیرت شد زحسنش چشم پر ناز بهار نور سیمای بهشت و ماه کنعان مرتضی ست
وا مدا ر بوی مویش بوده مشک و غا لیه روشنی چشم یاس و عود ریحان مرتضی ست
غمگسار و مرهم داغ یتیمان لطف ا وست بهر بیداد ستمگر نار نیران مرتضی ست
ای درخت صبر گل بر سر بیا فشان سبز شو چون که معراج صبوری ، تیغ برهان مرتضی ست
هیچ کس مانند مولا یاور ا حمد نبود آ نکه بست او از ازل با د وست پیمان مرتضی ست
آشیان دخت طه سوخت با نار ستم آنکه بیتش شد به سیل ظلم ویران مرتضی ست
بعد یاسین قلب زهرا گشت گنج درد وغم غمگسارو مونس ا واز رگ جان مرتضی ست
بعد زهرا سیل اشکش بود بر عارض روان آنکه شد بهر فراقش خون به مژگان مرتضی ست
هر که زد دست توسّل بر علی نادم نشد چون طبیب دردهای هر پریشان مرتضی ست
د وستدارا و ندا رد بیم از خشم جحیم چون که حامی اش به روز حشرو میزان مرتضی ست
پیکرو روح عدالت گشته زخمی با ستم بهر قلب زخم دار عدل، درمان مرتضی ست
شعله های آتش آ شوب وشرّ هر جا به پاست نوح و کشتی نجات ما به طوفان مرتضی ست
عاشقانش در شدا ید نا م نامی ا ش برند آنکه هر مشکل زلطفش کرده آسان مرتضی ست
کلبه ی دل منوّر کرده مهر بوتراب آنکه این آشفته سر را داده سامان مرتضی ست
جز خداوندو حبیبش کس ندا ند شأن ا و بحراسرار شگفت و ذات پنهان ، مرتضی ست
سجده گاه عشق رنگین شد به خون آفتاب سرو گلگونی به باغ درد ا نسان مرتضی ست
شد نجف گنجینه ی اسرار حق از مدفنش زینت عرش خدا و نور رضوان ، مرتضی ست
گاه وصلش هیچ کس مانند او ُفزتُ نگفت پاکباز و رستگار هر د و میدان ،مرتضی ست
پای بر دوش نبی بگذاشت ا ز شأن بلند شاه بیت شعر خلقت تاج کیهان ، مرتضی ست
ناتوان شد ا ز ثنایش هم بیان و هم قلم آنکه افلا ک از مقامش گشته حیران مرتضی ست
ا ز ازل شاهد دلت چون مُهر با مِهرعلی است شا فعت هم روز محشرشاه ا حسان مرتضی ست

جلیل احمد امیری ( شاهد )

۱ نظر:

  1. روحت شاد باد ای معلم عزیز. تو جاویدانی. دوستت داریم...!

    پاسخحذف